ریسمان جامه. تانۀ بافندگان که نقیض پوداست. ریسمان جامه که در طول واقع شده است، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است: ستا، سدی، اسدی ّ، سداه، استی، تار جامه. (منتهی الارب). رجوع به تار شود
ریسمان جامه. تانۀ بافندگان که نقیض پوداست. ریسمان جامه که در طول واقع شده است، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است: سَتا، سدی، اُسْدی ّ، سداه، اُستی، تار جامه. (منتهی الارب). رجوع به تار شود
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دمزن)
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دِمزن)
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ). و آورد برون ز خز و دیبا تن جامه ای از خزینه زیبا. نظامی. لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن. مولوی. بپوشید تن جامه در تن سیه بگفتا که ای پشت گرم سپه. نظام قاری. صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک کلی و کلفتن و سالو و روس انصار. نظام قاری. ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و بر کجین و قزی. نظام قاری
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ). و آورد برون ز خز و دیبا تن جامه ای از خزینه زیبا. نظامی. لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن. مولوی. بپوشید تن جامه در تن سیه بگفتا که ای پشت گرم سپه. نظام قاری. صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک کلی و کلفتن و سالو و روس انصار. نظام قاری. ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و بر کجین و قزی. نظام قاری
خادم که بر نان خدمت کند. مقتوین. (منتهی الارب) (از آنندراج). مقتی. (از منتهی الارب). خدمتکاری که مواجب ندارد و با خوراک و پوشاک خدمت مینماید. (ناظم الاطباء)
خادم که بر نان خدمت کند. مقتوین. (منتهی الارب) (از آنندراج). مقتی. (از منتهی الارب). خدمتکاری که مواجب ندارد و با خوراک و پوشاک خدمت مینماید. (ناظم الاطباء)